خاطرات عجیب وغریب



سلام دوستان من امروز اومدم داستانی رو كه همین دو روز پیش برام اتفاق افتاد رو تعریف كنم امیدوارم كه خوشتون بیاد
چند روز پیش خونمون یه موش اومده بود و ما هم برای بیرون كردن اون موش تله گذاشته بودیم اون موش انقدر بزرگ بود كه من تاحالا چنین موشی ندیده بودم
القصه از اونجایی كه ما برای مرغ و جوجه های مادر بزرگم نون خشك جمع میكردیم برای اینكه موشه نون خشك رو نخوره تصمیم گرفتیم كه نون خشك رو  صندوق عقب ماشینمون بذاریم من سویچ ماشینمون رو برداشتم و دكمه رو زدم مادرم هم نون خشك رو برداشته بود تا بذاره تو صندوق بچه برادرم هم كه اسمش ابوالفضل و 5 سالشه با ما اومده بود تو پاركینگ از شانس بد من اون روز صندوق گیر كرده بودو باز نمیشد ومنم همین طور داشتم دكمه رو میزدم تا باز بشه .من همیشه فكر میكردم كه موشه تو خونمون قایم شده اما  اینطور نبود موشه رفته بود بیرون اب بخوره بیاد من همین طور كه وایستاده بودم و ابوالفضل هم پشت سرم بود یهو احساس كردم كه به پشت پام یه چیزی داره ضربه میزنه اول فكر كردم ابوالفضل ولی تا برگشتم ببینم دیدم وااای یه موش بزرگ از كنارم رد شد انقدر ترسیده بودم كه یهو جیغ زدم مووووووووشششش مووووشششش از اونور هم ابوالفضل ترسیده بود میگفت وااای وااای موش موششششش خیلی جالب بود این موشه داشت میرفت زیر زمینمون و ماهم همینطور با دست نشون میدادیم موووششش مووووشششش من خیلی ترسیده بودم یعنی داشتم سكته میكردم ولی خیلی موش بزرگی بود تازه فهمیده بودم موشه بود كه  به پام خورد وااااای از اون ور كه ترسیده بودم از اون ور هم چندشم شده بود مادرم نفهمیده بود كه ماچرا جیغ میزنیم با تعجب نگاه كرد و گفت واااا واسه چی جیغ میزنین چی شده؟ منو ابوالفضل یهو گفتیم موش اومد موش یه موش خیلی بزرك مامانم از اون ور خندش گرفته بود از اون ور هم نگران بود كه ای وای دوباره موش اومد خلاصه تا موشه رفت در صندوق باز شد فكر كنم یه جورایی لج منو داشت خلاصه نون خشك رو گذاشتیم اومدیم بالا من سریع رفتم پامو شستم چون خیلی چندش اور بود ولی بد جوری ترس تو دلم افتاده بود جوری كه اگه یه مگس روی  دستم میشست جیغ میزدم ابوالفضل هم فرصت طلب تا میدید من حواسم نیست یه شكلات برمیداشت مینداخت تو لباسم بعد میگفت مووش منم كه حواسم نبود ترسم كه تو دلم افتاده بود میترسیدم جیغ میزدم اونم میخندید ولی به هرحال تا فرداش ا ون ترس از دلم افتاد ولی اون موش بزرگ هنوز به دام نیفتاده و به دنبال راه حل های دیگری برای نابود كردنش به كار میگیریم تا دیگه از شر ش راحت شیم .خوب دوستان من اینم داستان موش من بود حالا اگه خوشتون اومد با نظر هاتون منو همراهی كنین.  همیشه لبخند رو لب هاتون و شاد باشید .خدانگهدار
سلام دوستای خوبمامروز هم بایه داستان دیگه اومدم پیشتون
بله داستان كوكو سبزی

توی اون زمان ها كه من كوچیك بودم و خونمون هم تازه ساخته بودیم یه همسایه اورده بودیم خانم همسایه ما بار دار شد  یه روز كه مامانم برای شام كوكو سبزی درست كرده بود و از اونجایی كه خانم همسایه ما بار دار بود مامانم چند تا كوكو توی پیش دستی ریختو داد به من كه بدم به همسایمون من گرفتم رفتم دم درشون زنگ درو زدم اقای همسایه درو باز كرد نمیدونم چی شد تا اومدم كوكو رو بدم همه ی كوكو ها از توی پیش دستی سر خورد و افتاد روی پادری شون خوب فكر میكنید من اون موقع چی كار كردم ؟همه ی كوكو هایی رو كه رو پادریشون افتاد برداشتم توی پیش دستی ریختم وخیلی مودبانه بهشون دادم تازه اقای همسایه هم قبول كرد بله اینم  از خاطره من . خوب پس اگه خوشتون اومد نظر فراموش نشه لدفن . خدا نگهدار.

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اینجا همه چی هست 101171276 narshin ويدئوها و مطالب آموزشي مشاوره‌اي در زمينه رشد و هدايت تحصيلي برا ویرا گرافیک دانستنیهای مفید در زندگی ❄ڪــودَڪــآنـِـہ هــآیَــمـ❄ آموزش نویسندگی مجازی baghcespdiar نسخ خطی