سلام دوستای خوبمامروز هم بایه داستان دیگه اومدم پیشتون
بله داستان كوكو سبزی

توی اون زمان ها كه من كوچیك بودم و خونمون هم تازه ساخته بودیم یه همسایه اورده بودیم خانم همسایه ما بار دار شد  یه روز كه مامانم برای شام كوكو سبزی درست كرده بود و از اونجایی كه خانم همسایه ما بار دار بود مامانم چند تا كوكو توی پیش دستی ریختو داد به من كه بدم به همسایمون من گرفتم رفتم دم درشون زنگ درو زدم اقای همسایه درو باز كرد نمیدونم چی شد تا اومدم كوكو رو بدم همه ی كوكو ها از توی پیش دستی سر خورد و افتاد روی پادری شون خوب فكر میكنید من اون موقع چی كار كردم ؟همه ی كوكو هایی رو كه رو پادریشون افتاد برداشتم توی پیش دستی ریختم وخیلی مودبانه بهشون دادم تازه اقای همسایه هم قبول كرد بله اینم  از خاطره من . خوب پس اگه خوشتون اومد نظر فراموش نشه لدفن . خدا نگهدار.

داستان موش

داستان كوكو

كوكو ,كه ,همسایه ,توی ,دستی ,پیش ,توی پیش ,پیش دستی ,ما بار ,داستان كوكو ,همسایه ما

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ronaskeytarh هر چی که بخوای سیارک32 به یاد یار G - T - A Nice Download بانک مقالات ایران طرح همیار شهید دانلود مقاله فارسی ماه آب آور - تحقيق و مقاله